عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

لطفا نظرتون رو درمورد این وبلاگ بگین

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان یاس سپید و آدرس yas155.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد .







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 101
:: کل نظرات : 14

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 118
:: باردید دیروز : 82
:: بازدید هفته : 200
:: بازدید ماه : 214
:: بازدید سال : 6107
:: بازدید کلی : 24287

RSS

Powered By
loxblog.Com

ای سراپا همه خوبی ووفا
شنبه 20 دی 1390 ساعت 20:43 | بازدید : 352 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

رسم عاشقی این نیست

باز با من سخن از عشق بگو
ای سرا پا همه خوبی و وفا

به خدا محتاجم من
چو ماهی که ز دریا دور است
و شن گرم کنار ساحل پیکرش را گور است ...
من تو را موج امید و وفا میخواهم
تو به من نزدیکی مثل خورشید به گل مثل تصویر به آب
مثل آواز قدم های دو همراه به پل

من تو را چون عطش کوه به یک جرعه طنین می خواهم
من تورا مست و رها، همچو یک تکه ی ابر، مثل ذرات هوا می خواهم

من تو را ای نابترین شعر زمان، من تو را ای روشنگر جان
از سرا پرده ی دل تا نهان خانه ی جان می خواهم

باز با من سخن از عشق بگو...

هرجا باشم همیشه همراهمی

رسم عاشقی این نیست که....

رسم عاشقی این نیست که بگویی مرا دوست داری و بعد از مدتی مرا تنها بگذاری.
رسم عاشقی این نیست که مرا به اوج قله احساسات ببری و بعد مرا از همان جا رها کنی.
این رسمش نیست که پا به پای من بیایی و روزی رفیق نیمه راه شوی.
این رسمش نیست که قلبم را بگیری و آن را بازیچه خودت کنی.
این رسمش نیست که مرا در آغوش بگیری و هوس را به جای عشق برایم معنا کنی.

 

یکرنگ باش ای تو که ادعا میکنی عاشقترینی ، مغرور نباش ای تو که ادعا میکنی مرا دوست داری ، تو که میگفتی تنها مال منی ، پس چرا برای همه چشمک میزنی.
تو که میگفتی تنها در قلب منی ، پس چرا در قلب همه پرسه میزنی؟
وفادار باش ، ای تو که در آغاز آشنایی وفاداری در حرفهایت بود ، صادق باش ای تو که با دروغ مرا در دام خودت انداختی .
یکدل باش با دلی که تنها به عشق تو مانده و خطی سرخ بر روی همه کشیده.
تو که میگویی مرا دوست داری چرا اشکهایم را پاک نمیکنی ، چرا دلتنگم نمیشوی و مرا صدا نمیکنی؟
به خدا این رسم عاشقی نیست.

بوسه بر روی دستان عاشق تو...



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
عشق یعنی همه چیز !
شنبه 17 دی 1390 ساعت 20:37 | بازدید : 380 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

گریه کن

بین من و تو فاصله یعنی عشق

حتی فراق و حوصله یعنی عشق

نقد دلم به نسیه ی دیدارت

زیبای من ! معامله یعنی عشق

ناکام مانده جبر زمان ، حتی

در حل این معادله ، یعنی عشق

بار دگر مرا متولد کرد

قابلترین قابله یعنی عشق

شوری فتاده در همه ذرات

آغاز فصل چلچله یعنی عشق

یک نیمه شب به پای دلم بنشین

راز و نیاز و نافله یعنی عشق

من این غزل به وزن تو می گویم

با قیمتی ترین صله یعنی عشق

باید تلافی شب هجران کرد

روز وصال هم گله یعنی عشق

باید رسید ، مسلک ما این است

صحرا و خار و آبله یعنی عشق

تنها هدف ، خرابی دلها بود

طوفان و سیل و زلزله یعنی عشق !

Yalan

اگه اسمم و می خوندی... دیگه تنها نمی موندم!

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تو نیستی که ببینی...
شنبه 17 دی 1390 ساعت 20:33 | بازدید : 353 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست
از تو می گویم 
تو نیستی که ببینی
چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستی که ببینی
چگونه دور از تو
به روی هر چه در این خانه است
غبار سربی اندوه
بال گسترده است
تو نیستی که ببینی
دل رمیده ی من
به جز تو
یاد همه چیز را رها کرده است...    



می دونم الان داری گریه می کنی قشنگم تو که می دونی تحمل اشکای زلالتو ندارم

می دونم سخته ولی تو بدون منم می تونی باور کن من نمی خواستم اینطوری بشه

نمیدونم چرا انقدر سنگدل شدند که نمی تونن درکمون کنن انگار خودشون جوون نبودن

ولی تو ناراحت نباش گلم حتما من لیاقته تو رو نداشتم

به خدا می سپارمت و برات آرزوی بهترین ها رو می کنم

اشکات و پاک کن گله من ...!

اینجوری دیوونه وار نگام نکن... من خودم دیونتم....

 گریه کن تو می تونی پیش اون نمی مونی اون دیگه رفته بسه تمومش کن
گریه کن ته خطه عشق تو دیگه رفته تو دل یکی دیگه نشسته تمومش کن
چشم به راه نشین اینجا می مونی دیگه تنها گریه نکن دیگه اون نمی آد خونه
دست بکش دیگه از اون طفلکی دل داغون اون دیگه خوشه فکر نکن حالت و می دونه
تنها می مونی آخه این و میدونی مثل اون پیدا نمی شه
اشکات می ریزه آخه اون واست عزیزه توی قلبته همیشه
یادش می افتی دلت آتیش میگیره میگی کاش برگرده پیشت
راهی نداری تو باید طاقت بیاری آخه میدونی نمیشه



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
داستان کوتاه نامه شگفت انگیز
شنبه 17 اسفند 1390 ساعت 20:31 | بازدید : 426 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

داستان کوتاه نامه شگفت انگیز

داستان کوتاهی که پیش روی شماست یک قصه جادویی است که حتما باید دو بار خوانده شود! به شما اطمینان میدهم هیچ خواننده ای نمیتواند با یک بار خواندن آن را رها کند! این نامه تاجری به نام پائولو به همسرش جولیاست که به رغم اصرار همسرش به یک مسافرت کاری میرود و در آنجا اتفاقاتی برایش می افتد که مجبور میشود نامه ای برای همسرش بنویسد به شرح ذیل …

جولیای عزیزم سلام …
بهترین آرزوها را برایت دارم همسر مهربانم. همانطور که پیش بینی
می کردی سفر خوبی داشتم. در رم دوستان فراوانی یافتم که با آنها
می شد مخاطرات گوناگون مسافرت و به علاوه رنج دوری از تو
را تحمل کرد. در این بین طولانی بودن مسیر و کهنگی وسایل مسافرتی
حسابی مرا آزار داد. بعد از رسیدن به رم چند مرد جوان
خود را نزد من رساندند و ضمن گفتگو با هم آشنا شدیم. آنها
که از اوضاع مناسب مالی و جایگاه ممتاز من در ونیز مطلع بودند
محبتهای زیادی به من کردند و حتی مرا از چنگ تبهکارانی که
قصد مال و جانم را کرده بودند و نزدیک بود به قتلم برسانند
نجات دادند . هم اکنون نیز یکی از رفقای بسیار خوب و عزیزم
“روبرتو”‌ که یکی از همین مردان جوان است انگشتر مرا به امانت گرفته

 

و با تحمل راه به این دوری خود را به منزل ما خواهد رساند
تا با نشان دادن آن انگشتر به تو و جلب اطمینانت جعبه جواهرات
مرا از تو دریافت کند وبه من برساند . با او همکاری کن تا جعبه
مرا بگیرد. اطمینان داشته باش که او صندوق ارزشمند جواهرات را
از تو گرفته و به من خواهد داد وگرنه شیاد فرصت طلب دیگری جعبه را
خواهد دزدید و ضمن تصاحب تمام جواهرات آن, در رم مرا خواهد کشت
پس درنگ نکن . بلافاصله بعد از دیدن نامه و انگشتر من در ونیز‍
موضوع را به برادرت بگو و از او بخواه که در این مساله به تو کمک کند.
آخر تنها مارکو جای جعبه را میداند. در مورد دزد بعدی هم نگران نباش
مسلما پلیس او را دستگیر کرده و آنقدر نگه میدارد تا من بازگردم.

نامه را خواندید؟
اما بهتر است یک نکته بسیار مهم را بدانید:
پائولو قبل از سفر به رم با جولیا یک قرار گذاشته بود
که در این مدت هر نامه ای به او رسید آن را بخواند. !   “یک خط در میان”
حالا شما هم برگردید و دوباره نامه را یک خط در میان بخوانید  (خط های رنگی)

شرمنده ام بی تو نفس می کشم

مثل تموم عالم حال منم خرابه....

وقتی اسمت رو لبامه

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
دلتنگی های یک بنده!
شنبه 17 دی 1390 ساعت 20:25 | بازدید : 410 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

خدایا تنهایم مگذار

 

خدایا... آنقدر دلم تنگ بود که نمی توانستم برایت حتی بنویسم ... آنقدر دلم تنگ بود که کلمات دلتنگیم در صفحه ذهنم بارها و بارها سریع تر از کاغذ می گذشتند و انگشتانم برای نگاشتن عمق دلتنگیم یاری نمی کردند ... آنقدر دلم تنگ بود که هرگاه به سختی دستانم روی حروف می لغزیدند تا کمی از دلتنگیم بکاهند چشمانم دیگر یاری نمی کردند ... انگار که همه چیز و همه کس دست به دست هم داده بودند تا دلتنگی هایم را فقط و فقط تو بشنوی و بدانی ...

 



 

در پیچ و تاب این روزهای دلتنگی دلم می گرفت برای تنهایی ها و مردان تنهای روزگار ... می دانم که تویی بهترین همدم همه تنهایی ها ... و اگر نبود یاد تو و امید به تو چقدر دلتنگی ها طولانی و بی پایان می شدند ... پس ... خوب من ... برای همه بودنت ... برای همه شنیدنت ... و برای همه دیدنت ... تو را بارها و بارها شکر می گویم.

 



:: موضوعات مرتبط: مناجات نامه , عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
محتاج
شنبه 4 بهمن 1390 ساعت 20:14 | بازدید : 367 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

گفتم
نمیدانم که در قید چه هستی
طرفدار خدا یا بت پرستی
نمی دانم در این دنیای محشر
به چه عشقی چونین ساکت نشستی

 

 

گفتم
خدارا با تو هرگز نیست کاری
که تو خود ناخدای روزگاری
به روی زورقی درهم شکسته
مثل ماهی که رو ابرا نشسته

 

 

گفتم تو بمان...

 


گفت
اگر من ناخدایم با خدایم
نه کن تو از خدای خود جدای
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق


گفتم
خدای عشق تو داره خدایی
که تو دینش گناه بی وفایی
بگو رندانه میگویی صد افسوس
تو نور ماهی و من نور فانوس
تو هشیارانه گفتی یا ز مستی
نفهمیدم که در قید چه هستی


گفت
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
به تو محتاجم ای یار موافق
به تو محتاجم ای همراه عاشق


گفتم
من غرق سکوتم تو بخوان
قصه پرداز تویی
من هیچم و پوچم تو بمان
سینه و راز تویی
من رو به زبانم
دم آغاز تویی

 


گفت
طرفدار خدای عشقم ای یار
از این عاشق کشی ها دست بردار
که کار بت پرست بی وفایی
نه من که غصمه درد جدایی



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
شنبه 19 دی 1390 ساعت 20:6 | بازدید : 398 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

گریه و گریه و گریه....

دوستت دارم عزیزم تا بی نهایت

 

اولين ملاقات٬ ايستگاه اتوبوس بود. ساعت هشت صبح. من و اون تنها. نشسته بود روی نيکت چوبی و چشاش خط کشيده بود به اسفالت داغ خيابون. سير نگاش کردم. هيچ توجهی به دور و برش نداشت. ترکيب صورت گرد و رنگ پريدش با ابروهای هلالی و چشمای سياه يه ترکيب استثنايی بود. يه نقاشی منحصر به فرد. غمی که از حالت صورتش می خوندم منو هم تحت تاثير قرار داده بود. اتوبوس که می اومد اون لحظه ساکت و خلسه وار من و شايد اون تموم می شد. ديگه عادت کرده بودم. ديدن اون دختر هر روز در همون لحظه برای من حکم يه عادت لذت بخش رو پيدا کرده بود. نمی دونم چرا اون روزای اول هيچوقت سعی نکردم سر صحبت رو با اون باز کنم.



 

شايد يه جور ترس از دست دادنش بود.
شايدم نمی خواستم نقش يه مزاحم رو بازی کنم.
من به همين تماشای ساده راضی بودم.
دختر هر روز با همون چشم های معصوم و غمگين با همون روسری بنفش بی حال و با همون کيف مشکی رنگ و رو رفته می اومد و همون جای هميشگی خودش می نشست.
نمی دونم توی اون روزها اصلا منو ديده بود يا نه.
هر روز زودتر از او می اومدم و هر روز ترس اينکه مبادا اون نياد مثل خوره توی تنم می افتاد.
هيچوقت برای هيچ کس همچين احساس پر تشويش و در عين حال لذت بخشی رو نداشتم.
حس حضور دختر روی اون نيمکت برای من پر بود از آرامش ... آرامش و شايد چيزديگه ای شبيه نياز.
اعتراف می کنم به حضورش هرچند کوتاه و هر چند در سکوت نياز داشتم.
هفته ها گذشت و من در گذشت اين هفته ها اون قدر تغيير کردم که شايد خودمم باور نمی کردم.
ديگه رفتنم به ايستگاه مثل هميشه نبود.
مثل ديوانه ها مدام ساعت رو نگاه می کردم و بی تابی عجيبی روحم رو اسير خودش کرده بود.
ديگه صورتم اصلاح شده و موهام مرتب نبود.
بی خوابی شبها و سيگار های پی در پی.
خواب های آشفته لحظه ای و تصور گم کردن يا نيامدن او تموم شب هامو پر کرده بود.
نمی دونم چرا و چطور به اين روز افتادم.
فقط باور کرده بودم که من عوض شدم و اينو همه به من گوشزد می کردن.
يه روز صبح وسوسه عجيبی به دلم افتاد که اون روز به ايستگاه نرم.
شايد می خواستم با خودم لجبازی کنم و شايد ... نمی دونم.
اون روز صدای تيک تاک ساعت مثل پتک به سرم کوبيده می شد و مدام انگشتام شقيقه های داغمو فشارمی داد.
نمی تونستم.
دو دقيقه مونده به ساعت هشت ديوانه وار بدون پوشيدن لباس مناسب و بدون اينکه حتی کيفم رو بردارم دوان دوان از خونه زدم بيرون و به سمت ايستگاه رفتم.
از دور اتوبوس رو ديدم که بعد از مکثی کوتاه حرکت کرد و دور شد و غباری از دود پشت سرش به جا گذاشت.
من ... درست مثل يک دونده استقامت که در آخرين لحظه از رسيدن به خط پايان جا می مونه دو زانو روی آسفالت افتادم و بدون توجه به نگاه های متعجب و خيره مردم با چشمای اشک آلود رفتن و درو شدن اتوبوس رو نگاه می کردم.
حس می کردم برای هميشه اونو از دست دادم.
کسی که اصلا مال من نبود و حتی منو نمی شناخت.
از خودم و غرورم بدم می اومد.
با اينکه چيزی در اعماق دلم به من اميد می داد که فردا دوباره تو و اون روی همون نيمکت کنار هم می نشينيد و دوباره تو می تونی اونو برای چند لحظه برای خودت داشته باشی ... بازم نمی دونستم چطور تا شب می تونم اين احساس دلتنگی عجيب رو که مثل دو تا دست قوی گلومو فشار می داد تحمل کنم.
بلند شدم و ايستادم.
در اون لحظه که مضحکه عام و خاص شده بودم هيچی برام مهم نبود جز ديدن اون.
درست لحظه ای که مثل بچه های سرخورده قصد داشتم به خونه برگردم و تا شب در عذاب اين روز نکبت وار توی قفس تنهايی خودم اسير بشم تصويری مبهم از پشت خيسی چشمام منو وادار به ايستادن کرد.
طرح اندام اون ( که مثل نقاشی پرتره صورت مادرم از بر کرده بودم ) پشت نيمکت ايستگاه اتوبوس شکل گرفته بود.
دقيق که نگاه کردم ديدمش.
خودش بود.
انگار تمام راه رو دويده بود.
داشت به من نگاه می کرد.
نفس نفس می زد و گونه های لطيفش گل انداخته بود.
زانوهام بدون اراده منو به جلو حرکت داد و وقتی به خودم اومدم که چشمام درست روبروی چشم های بی نظيرش قرار گرفته بود.
دسته ای از موهای مشکی و بلندش روی پيشونيشو گرفته بود و لايه ای شبيه اشک صفحه زلال چشمشو دوست داشتنی و معصومانه تر از قبل کرده بود.
نمی دونستم بايد چی بگم که اون صميمانه و گرم سکوت سنگين بينمونو شکست.
- شما هم دير رسيديد؟
و من چی می تونستم بگم.
- درست مثل شما.
و هر دو مثل بچه مدرسه ای ها خنديديم.
- مثه اينکه بايد پياده بريم.
و پياده رفتيم ...
و هيچوقت تا اون موقع نمی دونستم پياده رفتن اينقدر خوب باشه.

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
عزیز مهربونم
شنبه 25 دی 1390 ساعت 19:57 | بازدید : 450 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

 

جذابیت

می خوام که خوبیهاتو یکی یکی بشمارم

                             تک تکِ قصه هاتو بخاطرم بسپارم

           می خوام که از عشقمون روزی هزار بار بگم

               وقتی به آخر رسید  بازم به تکرار بگم

           دروغ نیست ...!دروغ نیست

                                   عشق تو راسته راسته

         تو اونی که یه عمری دل از خدا میخواسته

           تو دفترم نوشتم تو عمرمی   تو جونم

                              عزیز مهربونم

            میخوام تا آخر عمر عشقتو باور کنم

میخوام بگم تو عشقی یه عشق بی نهایت

                       اون سر دنیا بری میام سایه به سایت

میخوام پیشت بمونم مثل شبهای یلدا

                         با تو در آغوش تو شب نرسه به فردا

              تو دفترم نوشتم تو عمرمی تو جونم

               اسم تو رو گذاشتم : عزیز مهربونم 

تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم

                         ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم

        هر جا هستی هر جا میری عاشقانه ها باهاتن

اس ام اس و کارت پستال های عاشقونه

ملاقات عاشقانه

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: برچسب‌ها: عشق ,
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
بیا ای عشق
سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 ساعت 11:37 | بازدید : 707 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

بیا در کوچه باغ شهر احساس

شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدیم زخمی

برای قلب پر دردش بمیریم

بیا در کوچه های تنگ غربت

برای هر غریبی سایه باشیم

بیا هر شب کنار نور یک شمع

به فکر پیچک همسایه باشیم...

بقیه شعر در ادامه مطالب...



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30
:: ادامه مطلب ...
عکس های عاشقانه
سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 ساعت 11:15 | بازدید : 652 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

عاشقانه ها

تقدیم به عاشق های بی ادعا

نظر یادتون نره!!!!!

www.chekelo.parsiblog.com

بقیه عکس ها در ادامه مطالب...



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
:: ادامه مطلب ...
سه شنبه 6 ارديبهشت 1390 ساعت 11:6 | بازدید : 868 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

این هم یه شعر قشنگ برای تموم دلشکسته ها

 

 

بیادت هست در یک عصر پاییزی چه ها کردی
  مرا تنهای تنها با دلی غمگین رها کردی...

بقیه شعر در ادامه مطالب... 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
:: ادامه مطلب ...
چهار شنبه 24 فروردين 1390 ساعت 19:16 | بازدید : 643 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

**دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمای تو پایین میان،اما وقتی پاشون به زمین میرسه فدای مهربونیات میشن**

کاغذ دیواری عاشقانه (7)



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
:: ادامه مطلب ...
جمله های عاشقانه(2)
چهار شنبه 24 فروردين 1390 ساعت 19:9 | بازدید : 468 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

«کاش حوله ای بودم آویزان بر میخ تا هر روز صبح قبل از همه صورتت را می بوسیدم.»

 

**برایت آرزو می کنم بهترین هایی که هیچ کس برایم آرزو نکرد...**

 

 

آنان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا در قلب دیگران جای دارند را هرگزهراسی از فراموشی نیست چرا که جاودانند...                                           (کوروش کبیر )



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
جمله های عاشقانه
چهار شنبه 24 فروردين 1390 ساعت 18:47 | بازدید : 485 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

«هراز گاهی برای آنانی که دوستشان داری نشانه ای بفرست تا به یادشان آوری که هنوز برایت عزیزند.»                                             * شسکسپیر*

 

*عزیز بودن آدمها به این نیست که وقتی می بینیشون از دیدنشون خوشحال میشی به اینه که وقتی نمی بینیشون چقدر دلت براشون تنگ میشه*

 عکس عاشقانه - زوج های عاشق (1)

*باید که عشق ورزید*
*باید که مهربان بود*

*زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست*



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
عاشقانه ها
یک شنبه 22 اسفند 1389 ساعت 13:15 | بازدید : 588 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

عاشقانه

عشق یعنی مرگ از یک نگاه

 

غرق در گلبوسه تا وقت پگاه

 

عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق

 

رمی دست تو در آغوش عشق

 

عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان

 

تا سحر از عاشقی با او بخوان

 

عشق یعنی هر چه داری نیم كن

 

از برایش قلب خود تقدیم كن

 

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
آوارگی
یک شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 12:10 | بازدید : 528 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

 

 

اگر مي دانستي كه چقدر دلتنگ تو هستم درجه ي ديوانگي ام را به چشم خود مي ديدي


اگر مي دانستي كه لحظه هاي حضورت، تيك تاك ساعت زمان زندگي از كار باز مي ايستد، امواج طوفاني نگاهم را كه زير پلكهاي پراز اشكم پنهان است حس مي كردي


اگر مي دانستي كه صداي ضربان نفسهايت در قلب بيقرارم ، حكايت دلواپسي ها را نقش مي بندد، تمام قصه هايي را كه در طول بهار براي رؤياهايم ساختم ، لمس و باور ميكردي


اگر مي دانستي كه طنين ناز صدايت ، فصل فصل كتاب زندگي ام را رنگين و زيبا مي كند ، آنگاه تمام اشكهاي غريبانه ام براي دل شيشه اي و نازكت معنا مي شود


اگر مي دانستي كه قلبم براي قلب عاشقت چگونه هراسان مي تپد، عشق را در امواج نگاههاي بي تابي و دل نگراني هايم مي ديدي و حقيقت درونم را مي گرفتي


اگر مي دانستي كه چقدر بيقرار و دلتنگ تو و لحظه هاي شيرين با تو بودن و حس كردنت هستم ، تپش موج هاي عاشقي را در چشمانم حس مي كردي و مي دانستي كه چقدر چشم به راه توام


اگر مي دانستي كه حتي با وجود بودنت و حس كردنت بازم هميشه و هرلحظه دلتنگ توام، مي ديدي كه يك ديوانه چگونه براي حضور تو و نفسهايت پرپر مي شود و هر لحظه اشك مي ريزد


آري من چشم به راه توام اي ماه تابان هستي

مـن بـیـقــرار تـــوام ای هـمــدم بي كسـي هـايـم
من بي تاب لحظه هاي بودنت هستم اي ستاره ي شبهاي تارم
من زنده به عشق توام ، پايبند نفس هاي توام ، و در انتظار حضور ديدگان عاشقت هستم
من با تكرار نفس هاي تو زنده ام و با حرفها و لبخندهاي آسماني تو جاني تازه ميگيرم
آري مـن بي تــو هيچم

اي اولين و آخرين و تـنــهـا عـشـق مـانـدگـار من

 
 مـن بـه زیـبــایی چـشـمــان تــو غـمـگـیــن مـانــدم

و بــه انــدازه هـر بـرق نگـاهت بـه نـگـاهـی نـگــران

تــو  بــه انــدازه تـمــام تـنـهـایـی مــن شــاد بـمــان

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
به نام او
شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 19:57 | بازدید : 599 | نوشته ‌شده به دست یحیی | ( نظرات )

سلام ....سلامي با طعم گل ياس تقديم به شما خوبان  

اشك در چشمان‌و‌بغضم در گلوست
ون در اين ايام زهرم در پياله
اشك‌وخونم در سبوست مرگ او را از كجا باور كنم
صحبت از پژمردن يك برگ نيست
فرض‌كن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست

دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...

پس بیایید همدیگر را دوست بداریم... 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8