گفتی که می بوســـم تورا، گفتم تمنا می کنم
گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گفتی ز بخـــت بــــد اگـر ناگه رقیــب آیـــد ز در
گفتم که با افســون گری او را ز سروا می کنم
گفتی که تلخی های مــی گر ناگوار افـــتد مرا
گفتم که بـا نوش لبـــــم آن را گــــوارا می کنم
گفتی چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در او عریـــان تماشا میکنم
گفتی که از بی طاقتی، دل قصه یغمـا می کند
گفتم که بـــا یغمــــاگران بـــاری مدارا می کنم
گفتی که پیــوند تو را با نقد هستـــی می خرم
گفتم که ارزانتـر از این من با تــو سودا می کنم
گفتی اگــر از کوی خود روزی تو را گویـــــــم برو
گفتم که صـــد ســال دگـر امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود زنجیـــــــــر عشقت واکنم
گفتم زتــــو دیــــوانـــــه تــــــر دانــــی که پیدا می کنم
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7